سؤال خیلی سختی پرسیدی، و از اینکه اینقدر اعتماد کردی و این موضوع رو با من در میون گذاشتی، ممنونم. این شرایط برای هر کسی، به خصوص یک نوجوان، میتونه فوقالعاده دردناک و گیجکننده باشه.
قبل از هر چیز، بهتره که یکم با هم در مورد احساساتت حرف بزنیم . درک این موضوع که پدرت به مادرت خیانت کرده، احتمالاً تو رو درگیر حسهای خیلی پیچیدهای کرده، بهترین کار اینه اولا با شناخت حس هات یکم ذهنتو نسبت به شرایط پیش اومده روشن تر کنی.
از یک طرف ممکنه حس های خشم و غمگینی داشته باشی یعنی ممکنه هم از کار پدرت عصبانی باشی، و از مادرت دلخور که چرا این موضوع رو نمیدونه و یا متوجهش نشده.
از طرف دیگه اضطراب رو تجربه کنی و نگران آینده خانوادهتون باشی و فکر به اینکه اگه مادرت بفهمه، چه اتفاقی میافته؟
حس دیگه ای که ممکنه تجربش کنی احساس تنهاییه. شاید حس میکنی این بار سنگین رو فقط خودت داری تحمل میکنی و نمیتونی با کسی در موردش حرف بزنی.اگه تک فرزندی که یک مدل تجربش میکنی و حتی اگه خواهر برادر هم داشته باشی مرددی که با اونا در میون بذاری یا نه؟
حس سردرگمی هم ممکنه سراغت بیاد؛ شاید نمیدونی وظیفه تو در این شرایط چیه و آیا اصلا باید کاری انجام بدی یا نه.
مهم اینه که بابت داشتن این احساسات و یا احساسات دیگه ای که من بهش اشاره نکردم ولی تو تجربش میکنی، به خودت حق بدی چون تجربه ی این حسها کاملاً طبیعی و قابل درکه.
میخوام بهت کمک کنم ذهنت روشن تر بشه و این مسئله رو از ابعاد مختلف ببینی. بیا برای چند لحظه خودمونو بذاریم جای هر سه تای شما، یعنی پدرت، مادرت و خودت و ببینیم ممکنه چه چیزایی تو فکرتون باشه.
- خودت ممکنه فکر کنی که در پنهانکاری زندگی میکنی. میدونی یک مسئله ی بزرگ وجود داره که شاید بقیه ازش بیخبرن و همین ممکنه فشار بیشتری بهت بیاره.
- پدرت شاید داره در دنیای دوگانهای زندگی میکنه؛ از یک طرف با خانواده زندگی میکنه و از طرف دیگه یک زندگی پنهانی داره. احتمالا اونم تحت فشار زیادیه ولی از نوع خودش. شاید میترسه، شاید شرمنده اس، یا شاید احساسات و دلایل دیگهای داره که ما ازش خبر نداریم.
- مادرت ممکنه در یک شرایط بی اطلاعی باشه. به پدرت اعتماد داره و از این پنهانکاری بیخبره.
این وسط ممکنه این فکر تو ذهنت بیاد که اگه مامانت حقیقتو بفهمه چی میشه؟ اوضاع بدتر از الان میشه یا نه؟ چه اتفاقی برای خودم میفته بعدش؟ یعنی همزمان با این فکرا حس های مختلفی هم مثل ترس، خشم ، ناامیدی و ... دوباره بیان سراغت.
تو این شرایط بهترین کار اینه که عجولانه تصمیم نگیری . ممکنه اولین فکرت این بوده که سریع به مادرت بگی، ولی مشخصه این کارو نکردی چون اینجا اومدی مطرحش کردی و کار درستی هم کردی. تصمیم گیری در مورد گفتن این مسئله به مادرت میتونه پیامدهای زیادی داشته باشه. افشای این راز، مثل انداختن یک بمب در وسط خانواده اس. وقتی بمب منفجر میشه، دیگه نمیشه تکههای اون رو دوباره کنار هم گذاشت. برای همین باید به چنتا مسئله توجه کنی .
اول : آمادگی مادرت: آیا مادرت آماده شنیدن چنین خبری هست؟ شاید شنیدن این خبر به شکل ناگهانی، به او آسیب روحی جدی بزنه. ظرفیت مامانت رو تو موقعیت های مختلف چطوری ارزیابی میکنی؟
دوم: پشیمانی: شاید بعد از گفتن، از این کار پشیمون بشی و با خودت بگی ای کاش نمیگفتم!
سوم: به هم خوردن روابط: ممکنه این افشاگری، روابط خانوادگی شما رو برای همیشه تحت تاثیر قرار بده.
چهارم: حس عذاب وجدان که اگه من نگم و اون متوجه نشه چی؟
در این جور مواقع ما روانشناسا به کسی که ازمون کمک خواسته نمیگیم برو بگو یا نگو، چون این تصمیمی هست که در نهایت خود اون فرد باید بگیره، وظیفه ی من به عنوان روانشناس اینه که بهت کمک کنم فکر کنی و بعدش بتونی با توجه به شرایط پیش رو بهترین تصمیم رو برای خودت و خانوادت بگیری.
پیشنهادات من:
- صحبت با پدرت: این مسئله بستگی به ارتباط تو و پدرت داره. مشخصه که اگه ارتباط خوبی داشته باشین ، شاید بتونی به طور مستقیم و با آرامش با پدرت صحبت کنی. میتونی بهش بگی که از این موضوع باخبری و از اینکه این بار سنگین روی دوش تو افتاده، چقدر ناراحتی از احساساتت و فکرایی که داری صحبت کنی. ازش بپرسی که دلیل این کارش چی بوده و چرا نمیخواد با مادرت صادق باشه. شاید این صحبت بتونه اوضاع رو تغییر بده. ولی کلا یکی از سخت ترین کاراست و ممکنه به این نتیجه برسی که تنهایی از پسش بر نمیای و بابت این حس کاملا بهت حق میدم.
- درخواست کمک از یک فرد مورد اعتماد: بگرد و ببین تو خانوادهتون یک بزرگتر مورد اعتماد (مثل عمه، دایی یا مادربزرگ) داری که بتونی باهاش صحبت کنی؟ البته باید به اون فرد اعتماد کامل داشته باشی چون این راز بزرگیه و با هرکسی نباید در میون گذاشت، کسی که قبلا هم در مورد برخی مسائل باهاش حرف زدی و اون آدم راز تو رو پیش خودش نگه داشته و البته فردی منطقی باشه و هیجانی عمل نکنه . اگه این فرد رو پیدا کنی باهم میتونین بهتر تصمیم بگیرین.
- به دنبال کمک حرفهای باش: اگه نتونستی با پدرت حرفی بزنی یا فرد مورد اعتمادی پیدا نشد بهترین راه اینه که به یک روانشناس یا مشاور مراجعه کنی. روانشناس میتونه بهت کمک کنه که این احساسات رو مدیریت کنی و قدمهای بعدی رو با دقت و از روی آگاهی برداری. شاید تو ذهنت بیاد با دوستات مطرح کنی مثلا اون دوستت که تجربه ی مشابهی شبیه تو داشته! ممکنه اون هم این رو تجربه کرده باشه ولی هیچ وقت شرایط برابر نیستن و مطرح کردن این قضیه با اون کار درستی نخواهد بود و شاید اصلا برات کمک کننده هم نباشه.
نکته ی مهم اینه که بدونی تو مسئول شرایط پیش اومده نیستی ! این به عهده ی پدرته! با وجود اینکه موضوع رو فهمیدی و حس های بدی رو تجربه میکنی اما تو مسئول نگهداری این راز نیستی . مهم ترین چیز مراقبت از سلامت روان خودته . میتونی با پدرت در این مورد صحبت کنی که این شرایط تو رو به هم ریخته و نمیدونی چطور احساساتت رو مدیریت کنی . شاید خود ابراز احساساتت عاملی باشه برای اینکه پدرت بخواد باهات هم کلام بشه و بهت توضیح بده. پاسخ من به سوالت اصلا به معنی راه حل نهایی نیست چون این موضوع پیچیده اس و برای بررسیش شاید چندین جلسه نیاز به جلسه ی مشاوره باشه. امیدوارم تا حدودی بهت کمک شده باشه که ذهنت از آشفتگی کمی در بیاد.